۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه


دوستت دارم کمتر از خدا و بيشتر از خودم چون به خدا ايمان دارم و به تو احتياج!!

دستانم تشنه ي دستان توست شانه هايت تکيه گاه خستگي هايم با تو مي مانم


بي آنکه دغدغه هاي فردا داشته باشم زيرا مي دانم فردا بيش از امروز دوستت خواهم داشت


مي دانم روزي با تن خسته و خيس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهاي


چشمم فرود مي آيي در ميان انبوه مژگانم ميزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم

را براي هميشه مي بندم تا ديگر دوريت را حس نکنم

چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن وبه پاي تو سوختن وچه تلخ


وغم انگيز است دور از تو بودن براي تو گريستن وبه عشق ودنياي تو نرسيدن


اي کاش ميدانستي بدون تو وبه دور از دستهاي مهربانت زندگي چه ناشکيباست


شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد. بيدار باش من با سبدي

پر از بوسه مي آيم و آن را قبل از چيدن روي گونه هايت مي کارم تا بداني اي خوبم دوستت دارم

عشق ور زيدن ضمانت تنها نشدن نيست

من از طرز نگاه تو اميد مبهمي دارم، نگاهت را مگير از من...که با آن عالمي دارم!

کاش زندگي شعر بود تا برايش يک دنيا شعر مي سرودم تا با آهنگش در خلوت بي کسي هايش هيچوقت تنها نماند کاش زندگي قصه بود تا برايش يک دريا قصه مي گفتم تا همسفر با ماهيهاي آزاد هميشه اقيانوس خوشبختي را پيدا کند
يادگارهاي سبز سالهاي بهار افشان تيک تيک لحظه هاي دور از تو و عبور
غريبانه ترين چکاوک هاي عاشق... مسافر! انتقام غريبي است رفتنت!!

براي ديدن من دلت را ديده کن ديدي که تنهايم؟!

از عشق پرسيدم نام ديگر تو چيست؟ زبان سرخش را در آورد
و گفت: "سر سبزي که بر باد مي رود"!!!

دير گاهيست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم
من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آيينه ز من بي خبر است که اسير
شب يلدا شده ام من که بي تاب شقايق بودم همدم سردي يخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنيد تا نبينم که چه تنها شده ام....
محبت ره به دل دادن صفاي سينه ميخواهد به ياد يکدگر بودن دلي بي کينه
ميخواهد اگر دورم ز ديدارت دليل بي وفايي نيست وفا ان است که نامت را هميشه بر زبان دارم
وفا آن است که نامت را نهاني زير لب دارم
نور دليل تاريکي بود و سکوت دليل خلوت، تنها عشق بي دليل بود که تو دليل آن شدي
دلم تنگ است دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبريز است صدايم خيس و باراني است نمي دانم چرا در قلب من پاييز طولاني است
عشق کنار هم ايستادن زير باران نيست...!!!
عشق اين است که يکي براي ديگري چتر شود و ديگري هرگز نفهمد چرا خيس نشد سر گشته ام از اين همه راهي که ندارم گاهي که تو را دارم و گاهي که ندارم
من مانده ام و لايق تيغي که نبودم من مانده ام و فرصت آهي که ندارم
کنار آشيان تو آشيانه مي کنم فضايه آشيانه را پر از ترانه مي کنم کسي سوال مي کند
بخاطر چه زنده اي؟ و من براي زندگي تو را بهانه مي کنم
ويليام شکسپير ميگه : زماني که فکر مي کني تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداري

يکي يه گوشه دنيا هست که واسه ديدنت لحظه شماري مي کنه...
نمي نويسم ..... چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني! حرف نمي زنم ....

چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي! نگاهت نمي کنم ......

چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني! صدايت نمي زنم ..... زيرا اشک هاي من براي

تو بي فايده است! فقط مي خندم ...... چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام